صفحات

۱۳۹۱ آذر ۲۲, چهارشنبه

بشمارید برادران....بشمارید

آن صد تومانی را ببینید! آن را پیرمردی به داخل ضریح انداخته که شبها از غصه بی پولی و ترک تحصیل اجباری فرزندش خواب ندارد....
آن پانصد تومانی را آن جوان بیکار انداخته که پدر نامزدش گفته اگر تا آخر ماه نتواند کار درست و حسابی گیر بیاورد، دختر را به عقد کس دیگری در خواهد آورد....



بشمارید برادران....
حاج آقا! ببخشید وسط کارتان مزاحم می شوم، آن دو هزار تومانی را می بینید؟ پدر آن طفل معصوم سرطانی با هزار امید آن را انداخته بلکه برادران صاحب قدرت رحمی کنند و داروی سرطان را با ارز آزاد هم که شده وارد کشور کنند....
بشمارید آقایان ....بشمارید که نذر و نیاز و احتیاج فراوان است....
نمی دانم آن هزار تومانی چروک که پیرزن نگون بخت در ضریح انداخت بلکه خداوند عالم رحمی کند و صاحب خانه اش مهلتی دوباره به او بدهد کجاست؟!بشمارید....بلکه آن اسکناس هم پیدا شود....
فقط بفرمایید چطور می توانیم جواب این همه محبت و تلاش و زحمت شما را بدهیم؟؟؟
چون می دانیم فقط و فقط از برای رضایت پروردگار این رنج را بر خود هموار کرده اید،....
بشمارید برادران....بشمارید....
تا درد و محنت و......هست شما حالا حالا ها باید بشمارید....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر